نویسنده: محمد علی اسلامی ندوشن - «مجله یغما، خرداد 1345، شماره 215، 216، 217»
در زبان ما خیّام نامدارترین سرایندهء بی اعتباری دنیا شناخته شده، ستایشگر شراب و هوادار اغتنام وقت. لیکن ابیاتی که بر زبان خیّام جاری گردیده (حتی اگر با رباعیات منسوب به او را نیز بر آنها بیفزائیم) باز تعداد آنها به مراتب کمتر خواهد بود از ابیاتی که در همین زمینه در سراسر شاهنامه پراکنده است. در واقع سرچشمهء اصلی فکر خیّامی را در شاهنامه باید جست و بسیار طبیعی است که چنین باشد زیرا کتاب فردوسی سرگذشت شاهان و پهلوانان و زیبارویانی است که از بزرگترین قدرتها و نعمتها برخوردار بوده اند. با این همه نه قدرت و نعمت، نه جوانی و زیبائی، هیچیک نتوانست آنها را از نهیب روزگار در امان نگاه دارد؛ آمدند و چند صباحی زیستند و رفتند مانند زبونترین مردمان.
شاهنامه گورستان پهناور پرخروشی است که مردگان آن زنده ترین مردگان هستند و از اینرو هیچ آئینهء عبرت و حکمتی درخشانتر از شاهنامه نیست. ما درقهرمانان این کتاب هم مرگ میبینیم و هم زندگی. زندگی و مرگ در وجود آنان سر بر سر هم نهاده اند، با هم پیوند خورده اند، یکی شده اند.
همان جام جهان نمائی که جمشید و کیخسرو دنیا را در آن می دیدند، خود شاهنامه است. عمر نسلها و قومهای گوناگون را در آن مینگریم که خیز برمیدارد، موج میزند، آنگاه فرو میافتد، سپس آرام میگیرد، آرام، مانند یک «گورستان دریائی»...و آفتاب جاودانی فردوسی بر این دریا تابیده است و شکوه مرگ را مینماید که بسی پایدارتر و افزونتر از شکوه زندگی است.
گذشته از این شاهنامه خلاصه و چکیدهای از اندیشههای ایران پیش از اسلام را در خود بازگردانیده است. همین اندیشه هاست که منشاء اصلی و ایرانی فکر خیّامی به شمار میرود. بطور کلّی باید گفت که اگر شاهنامه نبود عالم پیش از اسلام ایران برای ما دخمه وار و سرد و تاریک مینمود. این کتاب پلی است بین ایران پیش از اسلام و ایران بعد از اسلام. بنابراین اشاره ای به خمیرمایهء اندیشه های خیّامی در این دوره فهم مقصود را بر ما آسانتر خواهد کرد.
ریشه های فکر خیامی در ایران دوران ساسانی:
کریستن سن معتقد است که نفوذ فکرهای یونانی و مسیحی و هندی در ایران ساسانی، نوعی حالت عرفانی به اندیشهء این دوران بخشیده است. وی در کتاب خود «ایران در زمان ساسانیان» عبارتهائی از بعضی رساله های این دوره نقل کرده است که از آنها بوی اندیشهء خیّامی میآید؛ از آن جمله است «غم و شادی جهان شایستهء اعتنا نیست، جهان را چون کاروانسرائی باید دانست که مردمان را بدان راهگذر افتد...هر چند توانگری مطلوب است، فقر شرافتمندانه بر ثروتمندی غیر عادلانه ترجیح دارد..»
کریستن سن مینویسد: «در تحت تأثیر افکار جدید (یعنی افکار مسیحی و مانوی و هندی) آن خوشبینی نخستین که بنیان دین زردشتی و محرّک مردمان به کار و کوشش بود پژمرده و گسیخته شد. میل به زهد و ترک که در فرقه های ایرانی مخالف آئین زردشت رواجی به سزا داشت رفته رفته وارد آئین زردشتیان نیز شد و بنیان این دریافت را برانداخت.»
کریستن سن راجع به تعالیم زروانیان چنین مینویسد: «در این وقت عقیدهء زروانیان که در عهد ساسانی شیوعی یافته بود موجب شد که مردمان اعتقاد به جبر پیدا کردند و این اعتقاد به منزلهء زهری جانگزای بود که روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد.» آنگاه از رساله «مینوگه خرد» این عبارت را نقل میکند:
«خرد آسمانی یا روح حکمت چنین فرماید: مرد هر چند صاحب عقلی قوی و دانشی نیرومند باشد با قضا بر نتواند آمد؛ زیرا چون قضای محتوم مردی را سعید یا شقی کرد، دانا از کار فرو ماند و نادان بد اندیشه در کار چست و چالاک گردد، کم دلان دلیر و دلیران کم دل شوند؛ مردم کوشا کاهلی گیرند و کاهلان به کوشش درآیند...»
برای دریافت مقاله اینجا را کلیک نمایید.
در زبان ما خیّام نامدارترین سرایندهء بی اعتباری دنیا شناخته شده، ستایشگر شراب و هوادار اغتنام وقت. لیکن ابیاتی که بر زبان خیّام جاری گردیده (حتی اگر با رباعیات منسوب به او را نیز بر آنها بیفزائیم) باز تعداد آنها به مراتب کمتر خواهد بود از ابیاتی که در همین زمینه در سراسر شاهنامه پراکنده است. در واقع سرچشمهء اصلی فکر خیّامی را در شاهنامه باید جست و بسیار طبیعی است که چنین باشد زیرا کتاب فردوسی سرگذشت شاهان و پهلوانان و زیبارویانی است که از بزرگترین قدرتها و نعمتها برخوردار بوده اند. با این همه نه قدرت و نعمت، نه جوانی و زیبائی، هیچیک نتوانست آنها را از نهیب روزگار در امان نگاه دارد؛ آمدند و چند صباحی زیستند و رفتند مانند زبونترین مردمان.
شاهنامه گورستان پهناور پرخروشی است که مردگان آن زنده ترین مردگان هستند و از اینرو هیچ آئینهء عبرت و حکمتی درخشانتر از شاهنامه نیست. ما درقهرمانان این کتاب هم مرگ میبینیم و هم زندگی. زندگی و مرگ در وجود آنان سر بر سر هم نهاده اند، با هم پیوند خورده اند، یکی شده اند.
همان جام جهان نمائی که جمشید و کیخسرو دنیا را در آن می دیدند، خود شاهنامه است. عمر نسلها و قومهای گوناگون را در آن مینگریم که خیز برمیدارد، موج میزند، آنگاه فرو میافتد، سپس آرام میگیرد، آرام، مانند یک «گورستان دریائی»...و آفتاب جاودانی فردوسی بر این دریا تابیده است و شکوه مرگ را مینماید که بسی پایدارتر و افزونتر از شکوه زندگی است.
گذشته از این شاهنامه خلاصه و چکیدهای از اندیشههای ایران پیش از اسلام را در خود بازگردانیده است. همین اندیشه هاست که منشاء اصلی و ایرانی فکر خیّامی به شمار میرود. بطور کلّی باید گفت که اگر شاهنامه نبود عالم پیش از اسلام ایران برای ما دخمه وار و سرد و تاریک مینمود. این کتاب پلی است بین ایران پیش از اسلام و ایران بعد از اسلام. بنابراین اشاره ای به خمیرمایهء اندیشه های خیّامی در این دوره فهم مقصود را بر ما آسانتر خواهد کرد.
ریشه های فکر خیامی در ایران دوران ساسانی:
کریستن سن معتقد است که نفوذ فکرهای یونانی و مسیحی و هندی در ایران ساسانی، نوعی حالت عرفانی به اندیشهء این دوران بخشیده است. وی در کتاب خود «ایران در زمان ساسانیان» عبارتهائی از بعضی رساله های این دوره نقل کرده است که از آنها بوی اندیشهء خیّامی میآید؛ از آن جمله است «غم و شادی جهان شایستهء اعتنا نیست، جهان را چون کاروانسرائی باید دانست که مردمان را بدان راهگذر افتد...هر چند توانگری مطلوب است، فقر شرافتمندانه بر ثروتمندی غیر عادلانه ترجیح دارد..»
کریستن سن مینویسد: «در تحت تأثیر افکار جدید (یعنی افکار مسیحی و مانوی و هندی) آن خوشبینی نخستین که بنیان دین زردشتی و محرّک مردمان به کار و کوشش بود پژمرده و گسیخته شد. میل به زهد و ترک که در فرقه های ایرانی مخالف آئین زردشت رواجی به سزا داشت رفته رفته وارد آئین زردشتیان نیز شد و بنیان این دریافت را برانداخت.»
کریستن سن راجع به تعالیم زروانیان چنین مینویسد: «در این وقت عقیدهء زروانیان که در عهد ساسانی شیوعی یافته بود موجب شد که مردمان اعتقاد به جبر پیدا کردند و این اعتقاد به منزلهء زهری جانگزای بود که روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد.» آنگاه از رساله «مینوگه خرد» این عبارت را نقل میکند:
«خرد آسمانی یا روح حکمت چنین فرماید: مرد هر چند صاحب عقلی قوی و دانشی نیرومند باشد با قضا بر نتواند آمد؛ زیرا چون قضای محتوم مردی را سعید یا شقی کرد، دانا از کار فرو ماند و نادان بد اندیشه در کار چست و چالاک گردد، کم دلان دلیر و دلیران کم دل شوند؛ مردم کوشا کاهلی گیرند و کاهلان به کوشش درآیند...»
